براساس آموزهها و متون مقدس دینی و به اعتراف تاریخ، مبارزه حق و باطل، قدمتی به درازای طول تاریخ بشر دارد، اما در این میان، همانگونه که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند، باطل همواره خود را در پوششی از حق به مردم ارائه داده است، هرچند در این مسیر از ضعفهای شخصیتی و هواهای نفسانی فریب خوردگان نیز نهایت استفاده را برده است.
اما به مرور که جبهه باطل، مسیر تکامل ساختاری خود را پیمود و به اوج قدرت ظاهری خویش رسید در روش تبلیغی خود تحول ایجاد کرده و به جای پوشاندن اهداف خود با لعاب حق طلبی، به نمایش عیان اهداف شوم خود برای بخشی از جامعه جهانی پرداخت. حرکتی که با مقدمه سازی طولانی و در طی چندین قرن به صورت مخفیانه پیگیری شد و در نهایت، روزی که جناح باطل احساس کند قدرت بلامنازع جهان است و هیچ قدرتی در مقابل او وجود ندارد در آشکارترین شکل خود ظهور خواهد کرد و همه اهداف شوم خود را با وضوح کامل فریاد خواهد زد. انبوه گروههای شیطان پرست، فراماسونی، عرفانهای مجعول، حلقههای ارتباط با اجنه و حرکاتی از این دست با همین رویکرد قابل بررسی است.
اما چرا جبهه شیطان، در کنار روش قدیمی پوشاندن و امتزاج حق و باطل، به صورت وسیع به استفاده از شرّ عیان روی آورده است؟ پاسخ به این سؤال با بررسی این نکته ظریف امکان پذیر است که یکی از مهمترین عوامل عدم موفقیت شیطان در حکومت بر قلبها وجود مانعی به نام فطرت حق جوی انسانی بوده و هست و در روش امتزاج حق و باطل - هرچند شیطان موفق به فریب افراد بسیاری می گردد - در نهایت همان فطرت حق جوی آدمی به او حکم میکند از باطل تبعیت کند بنابراین شیطان علیرغم موفقیت ظاهری در فریب افراد در باطن به پیروزی دست نیافته است، زیرا اگر همان فریب خوردگان، به حقیقت آگاهی یابند، بنابر فطرت خویش بلادرنگ مسیر خود را تغییر میدهند و جبهه باطل را رها کرده به جناح حق میپیوندند. به همین سبب، جناح باطل به سرکردگی شیطان، راه حل اساسی خود را در از بین بردن فطرت حقجوی بشر تشخیص داده است که البته در این مسیر نه تنها فطرت حقجوی آدمی بلکه همه فطریات از جمله کمالجویی، علاقه به زیبایی و... را نیز مانع اهداف خود تشخیص داده و در راستای نابودی و هدم آن از هیچ کوششی فروگذار نکرده است.
اگر شیطان در این مسیر موفق شود آنگاه لشکری خواهد داشت که نه به سبب اشتباه در تشخیص حق و باطل بلکه به سبب عشق به شر و نفرت از حق در رکاب او خواهند بود. این سپاهیان شیطان هرچند ممکن است در ابتدا، فقط به پیروی از هواهای نفسانی خویش و نه دشمنی با حق، گام در لشکر شیطان گذاشته باشند اما پس از افتادن در گرداب باطل، مبتلا شدن به عشق شیطان و نفرت از حق، دیگر هرگز سپاه شیطان را ترک نخواهند کرد؛ اتفاقی که نمونههای کامل آن را در روایات مربوط به سپاهیان دجال و سفیانی میتوان به نظاره نشست، و هم از این روست که میتوان این استراتژی شیطان را یک استراتژی آخرالزمانی برای کادرسازی نبرد نهایی و سرنوشتساز لشکر باطل در برابر حق دانست.
اگر به اعتقادات شیطانپرستان و سایر فرق ضاله نگاهی بیندازیم نشانههای آشکار این طرز تلقی را در دشمنی آشکار و آگاهانه آنان با حق، مشاهده خواهیم کرد و هرچند این گونه گروهها درصد کمی از مردم جهان را به صورت رسمی جذب روش فکری خود نمودهاند اما در عین حال با نفوذ و بلکه مدیریت یکپارچه بر ارکان فرهنگ و هنر جهان، توانستهاند ضد ارزشهای انسانی را به صورت ارزش به مردم جهان معرفی کرده و گام به گام، فطریات آنان را مورد هجوم قرار داده، بشر را به سمت انفجار غریزه و نابودی فطرت رهنمون شوند
یکی از مهمترین و رایج ترین روشهای حزب شیطان برای ایجاد جذابیت نسبت به ضد ارزشهای انسانی، استفاده از انواع هنر جهت ترویج نشانهها و نمادهایی است که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم حامل پیامهای محرک غریزه و تشویق کننده به سمت بدی یا نشانه یک پیام غیر اخلاقی است، به صورتی که با فرض در نظر نگرفتن تأثیرات منفی معنوی حاصل از نیت و شکل نماد، بیننده علاقمند به آن میشود تا جایی که هر زمان به معنای نماد علم پیدا کند بر اثر علاقهای که به آن شکل دارد معنا را نیز به آسانی میپذیرد وبرای آگاهان به معنایش نیز تداعی دوباره و دوباره است.
بخشی از این نشانهگرایی افراطی که ریشه در تاریخ کفرآلود حزب شیطان دارد شامل نمادهایی مانند ستاره شش گوش، هرم، آبلیسک، ستاره پنج پر معکوس، چشم جهان بین و بسیاری نشانههای دیگر است که در گوشه گوشه تمدن شرک آلود غرب قابل مشاهده است و هژمونی شیطان طی حداقل دو قرن گذشته کوشیدهاند همزمان با گسترش نامرئی قدرت خویش، نمادهای خود را نیز در هر مکان و به هر وسیله ممکن در مقابل دیدگان مردم دنیا قرار دهند تا حس محبت و تقدس همراه با رازآلودی نسبت به این نشانههای شیطانی ایجاد نمایند، به صورتی که امروزه بسیاری از این نمادها در اغلب کشورهای دنیا و در میدانها و مکانهای اصلی شهرها نصب شده تا قدرت این تفکرات را به مردم القاء کنند.
فتدبر...
گروهی نشینند با خوش پسر
که ما پاکبازیم و صاحب نظر
ز من پرس فرسودهٔ روزگار
که بر سفره حسرت خورد روزهدار
از آن تخم خرما خورد گوسپند
که قفل است بر تنگ خرما و بند
سر گاو و عصار از آن در کَه است
که از کنجدش ریسمان کوته است
بوستان (سعدی نامه)، باب هفتم، قسمت پایانی حکایت هجدهم
ناخوش آوازى به بانگ بلند قرآن همیخواند. صاحبدلی بر او بگذشت گفت: تو را مشاهره چندست؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندان چرا همیدهی؟ گفت: از بهر خدا میخوانم. گفت: از بهر خدا مخوان.
گر تو قرآن بدین نَمَط خوانی
ببرى رونق مسلمانى
گلستان سعدی، باب چهارم، حکایت چهاردهم